۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

سردرگم

این روزها احساساتم را گم کرده ام انگار. نمی دانم غمگینم، شادم، دل شوره دارم، بی تفاوتم یا... اصلا هیچ چیز نمی دانم! احساس بدی است که ندانی دوست داری یا نداری! می خواهی یا نمی خواهی... سردرگم، مبهوت، گیج!
فقط کار می کنم و کار می کنم و کار می کنم. گاهی درس می خوانم، گاهی نرم افزاری کار می کنم، گاهی موزیک گوش می کنم و باز...
دلم آغوش دخترم را می خواهد تا آرامشم را پیدا کنم... :-(

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر